سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گل نرجس
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 89 مهر 22 توسط قاسم باقرنژاد | نظر
چشم به راه آمدن رهبر عزیز و فرزانه کشورمان به شهر علم و اجتهاد قم هستیم.
امیدوارم وجود پر برکت و نازنیش موجب تحول عظیم از جهت علم و اقتصاد و فرهنگ و ... بشود.




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89 مهر 20 توسط قاسم باقرنژاد | نظر
خسته و تنها روبه‏ روى آینه‏ هاى انتظار نشسته و با دیدگانى بارانى به آسمان
چشم دوخته‏ام، چه خاموش است امشب! غبار غم بر وسعت بى‏پناهیم نشسته و
اشک‏ها بیداد مى‏کنند. مى‏خواهم زنگار غم‏ها را از دل آشفته‏ام بزدایم تا
موج امید در دریایى خاموش طلوع کند.
دوباره دست‏هاىِ پرتمنایم را به انتظار وجود نورانى‏ات پیوند مى‏زنم. قافله‏ سالار دل‏هاى منتظر! دلم در پشت پنجره فقط آسمان ابرى و اشک‏آلود را
تجربه کرده است. ببین قامت دلم چگونه شکسته است تا دردهاى نگفته‏اش را با
تو فریاد کند. جایگاه سبز نگاهت، سال‏هاست که خلوتگه رازهایم شده است، و من
امروز در انتظارت لحظه‏ها را مى‏شمارم. اى همه خوبى! حالا سطر سطر
نوشته‏هایم رنگ نور را دارد و من مسافرى چشم به راه، با کوله‏بارى از
دلتنگى هستم که نامت را فریاد مى‏کنم.
مهربانم، تو خود میدانی‏ که تنها و خالى‏ام، بیابان بى‏کسى، بى‏هیچ رهگذرى
سال‏هاست که در سکوت روحم فرو رفته است به من بگو که از کدامین جاده به
سوى سعادت آغوش بگشایم؟ به من بگو چگونه دیدارت را نزدیک ببینم 
یا مهدى!


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89 مهر 14 توسط قاسم باقرنژاد | نظر
وقتی خوشحالی آرام بخند تا غم را بیدار نکنی و وقتی غمگینی آرام گریه کن تا شادی را ناامید نکنی
وقتی که خانه نیستم ، کلید را دم پله اول زیر همان گلدان سفال همیشگی گذاشته ام...رویایت اگر آمد پشت در نمی ماند
گاه سکوت یک دوست معجزه میکنه ، و تو می آموزی که همیشه ، بودن در فریاد نیست .
گلی از شاخه اگر می چینیم
برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن را
هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم
شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید
از چشمان آبیِ یکی، آسمان راشناختم ... از چشمان سبز دیگری، جنگل را ... اما از چشمان سیاه تو.. روزگارم را
با تمام وجود گناه کردیم، اما نه نعمتهایش را از ما گرفت ، نه گناهانمان را فاش کرد
بیندیش اگر اطاعتش کنیم چه میکند . . .



نوشته شده در تاریخ شنبه 89 مهر 10 توسط قاسم باقرنژاد | نظر بدهید
به نام آنکه همه دوستش دارند
سلام. سلامى به وسعت انتظار چندین و چند ساله!
سلام بر تو که هیچ گاه صدایت را نشنیده‏ام و هیچ گاه صورتت را زیارت
نکرده‏ام. تنها یادگارى تو که مرا تسکین مى‏دهد، گنبد فیروزه‏اى‏رنگ
جمکرانت است که همیشه برایم زیبا بود و غریب. همیشه با دیدن آن گنبد
فیروزه‏اى به یادِ تمام لحظات آبى، مى‏افتم که مى‏توانستم در کنار تو باشم.
من که تو را نمى‏شناسم؛ فقط مى‏دانم کسى هستى که مى‏توان با تو به راحتى
حرف زد و درد دل کرد. نمى‏دانم اکنون که من دلم فقط براى خودم و تنهایى
خودم مى‏سوزد آیا شما به فکر من هستید؟ آیا اصلاً مرا مى‏شناسید؟ مى‏دانم.
حق هم دارید که از من دلگیر باشید و من با این وجود چگونه مى‏توانم انتظار
داشته باشم زمانى که من شما را نمى‏شناسم و شما را یاد نمى‏کنم، شما مرا به
یاد داشته باشید. اما مى‏دانم و مطمئن هستم که حتماً مرا مى‏بینید. شما
مهربان هستید. شما بزرگ هستید. شما دریا هستید و دل‏تان آسمانى. امروز هم
دلم برایتان تنگ شده به همین خاطر است که دست به قلم مى‏برم و براى شما
مى‏نویسم و آن را تکه تکه مى‏کنم، شاید یک تکه از آن، فقط یک تکه، به شما
برسد و همین هم براى من کافى است.


نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 مهر 4 توسط قاسم باقرنژاد | نظر
در راه رسیدن به اوج با مردم مهربان باش

 چرا که

 هنگام سقوط با همان مردم روبرو خواهی شد



مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.